اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

وروجک بابا و مامان

آش دندونی

سلام عشق من یه سری مطالب تو وبلاگت عقب افتاده ولی اصلا نگران نباش چون چند روز پیش اومدم نصف عکسای تولدت رو گذاشتم و برا بقیه مطالب عقب افتاده هم زنبیل گذاشتم تا بعدا بنویسمشون میخوام الان عکس جشن دندونیت رو که خودمون 3تا بودیم برات بزارم عزیز تر از جونم من برا اولین بار بود که آش دندونی میپختم و خوشمزه شده بود البته بابایی که میگفت خوشمزه ترین آش دندونی بوده که تو عمرش خورده چه کنم دیگه از هر انگشتم 1000تا هنر میریزه راستی عزیزم ما اینجا کسی رو نمیشناسیم ولی برا اینکه قدیمیا میگن هر چی تعداد کسایی که آش رو میخورن زیادتر باشه بچه راحت تر دندون در میاره برا همین به احترام حرف قدیمیای عزیز 7 تا خونه از واحدای ساخ...
8 اسفند 1392

یعنی داره مرواریدت در میاد؟

سلام به عزیز دل مامان جوجو کوچولوی من دیشب تا ساعت 5 صبح نخوابیدی و همش نق زدی ، هی بهونه میگرفتی ، شیر میخوردی و غر میزدی و نمیتونستی بخوابی انقدر تو بغلم تکونت دادم و شیرت دادم و هی در تلاش ساکت کردنت بودم که حسابی از پا افتادم آخر بابایی رو بیدار کردم چون دیگه واقعا کم آورده بودم بابایی تا ساعت 7 تو بغلش میگردوندت و یکم ساکت تر بودی ولی نمیتونستی بخوابی بهت یکم دیفن دادیم تا راحت خوابت ببره بالاخره ساعت 7رو گذشته بود که خوابیدی و هنوز 10 صبح نشده بود که بیدار شدی و شروع به شیطنت کردی و از سرو کول منو بابا که خیلی خسته بودیم بالا میرفتی . یهو دیدیم تو لبه مرز تخت ،سمت بابا هستی و سری...
10 دی 1392

وقتی گل پسر مامان دخمل میشود

سلام به گل پسر مامان عزیزم امروز تنها بودیم آوردم لباسای دخملونه ای که قبل تعیین جنسیت خریده بودیم رو برات پوشوندم و عکس گرفتم ایشالا آبجیت که دنیا اومد براش این لباسارو میپوشونیم عزیز دلم تو هر لباسی خوشگلی ولی تو مردی و هر چی مردونه تر بپوشی بهتره و بیشتر بهت میاد ولی خوب مامانه دیگه دلش خواست ببینه چطور میشی و مرسی از اینکه دلمو نشکستی و باهام همکاری کردی حالا چند تا عکس میزارم که یادگاری برات بمونه و بابا هم امشب از خابگاه این عکسارو ببینه آخه بازم تنهاییم و بابایی نیست. بابا چهارشنبه شب رفت تهران و قول داده یکشنبه صبح بیاد (امروز روز جمعه هستش) نمیدونی این چند سال چقدر س...
6 دی 1392

پست سفارشی بخاطر مادر جون

یکی از مدلایی که اهورا شیشه میخوره از شیطنتهای اهورا و تا دوربین رو میبینه خیز بر میداره به سمتش اهورا نشسته تو کالسکه عروسکش اهورا برا یک لحظه کوتاه می ایسته اینجا تازه از حموم اومده و لباسشو بر عکس پوشیده وقتی اهورا شکلات میخوره اینم از دهان بدون دندان اهورا اینم از برف زمستونی گذاشتم مامانی حالشو ببره دلش آب بشه ایشالا تهران هم کلی برف بباره برف که از لبه ی پشت بوم آویزون شده بود   پ...
30 آذر 1392

جشن 3 نفره شب یلدا و تولد 34 سالگی آقای پدر

سلام به گل پسر یکی یه دونه                             اولین شب یلدات مبارک   هوراااااا  هوراااااا خدایا شکرت امسال ما هم یه جوجه داریم که بشماریمش   ایشالا 120سال از این شبا رو به خوبی و خوشی و سلامتی و سرافرازی پشت سر بزاری عشق ِ کوچولوی مامان عزیزم یکی از سنت های ایران ما جشن گرفتن شب یلدا هستش. شب یلدا شبیه که همه دور هم جمع میشن و آخرین شب از پاییز رو جشن میگیرن. چون پیروزی نور بر تاریکی هستش.یعنی از فردا...
30 آذر 1392

شیرین کاریای گل پسری

     92/9/26                      سلام دردونه ی من مامانی باز اومده تا برات از شیرین کاریا و دلبریات تعریف کنه ولی یکم طولانیه دیروز وارد 11 ماهگی شدی. 11 ماهگیت مبارک و من نتونستم بخاطر یخبندون تنهایی ببرمت بهداشت و قراره با بابایی آخر هفته ببریمت  عشق من دقیقا 15 آذر 92 ،بود که اسم بابا رو برا اولین بار صدا زدی .بابا از سر کار اومده بود و خسته روی کاناپه خوابش برده بود،تو چند بار رفتی و با زبون بچگونت هر چی سرو صدا کردی و دستت رو به صورتش زدی بیدار نشد.و چند بار هم من صداش زدم...که یهو م...
26 آذر 1392

اولین برف زمستونی

سلام به پسر قشنگ من اولین برف زمستونی زندگیت رو امروز صبح دیدی خیلی منظره زیبایی بود و من کلی از بارش برف خوشحال شدم پسرم برف هم یکی دیگه از بی شمار نعمت های خداست خدای بزرگی که به همه چیزِ بنده هاش فکر کرده و برای نیاز های ریز و درشتشون نعمت های زیادی رو آفریده باید همیشه بگی خدایا تو رو به خاطر تمام نعمتهایی که بهم دادی شکر میکنم عزیز دلم دونه های سفید برف مثل توپ سفید کوچولو از آسمون میباریدن و زمین رو یکدست سفید کرده بودن. و منو بابا بردیمت تو بالکن تا از نزدیک ببینی و شما کلی تعجب کردی امید وارم توی زندگیت همیشه قدردان همه نعمتهای الهی باشی و ...
14 آذر 1392

اولین ماه محرم آقا اهورا و سقا شدن به روایت تصویر

اولین روزای محرم و آقا اهورا کنار چهل چراغ اهورا کوچولو امسال سقا بود سقا بودنت قبول باشه گل پسرم روز تاسوعا من و اهورا کوچولو به همراه آقای پدر رفتیم زیارت شاه عبدالعظیم پسرم اون روز رو با مترو رفتیم و برگشتیم بلیطا رایگان بود و تو مترو نظر همه رو به خودت جلب کرده بودی مثل همیشه(قربونت برم الهی) روز تاسوعا و وقتی آقا اهورا خودشو لوس میکنه(اینجا هم شدی عین بچگیای دایی رضا) اهورا و آقای پدر اینجا روز تاسوعا هستش و تازه از زیارت برگشتیم خونه عزیز جونِ من، فردا ناهار نطری داریم اینم از روز عاشورا ،اهورا کوچولو و سامی کوچولو ...
14 آذر 1392