اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

وروجک بابا و مامان

ویار 2

  پسر قشنگم سری قبل ویارم رو تا 4ماه برات نوشتم الانم تا 7 ماهگی رو مینویسم ببینم از این به بعد چه تغیراتی میکنم   عزیزم از وقتی وارد 5ماه شدیم من انار خیلی دلم میخواست و میخواد و تقریبا هر روز میخورم گلابی هم خیلی دوس دارم+نارنگی    ماهی هم دلم میخواد و یه چیز عجیب اینکه دوباره مرغ میخورم خودشم الان حدود 2 یا 3 هفته میشه خداروشکر دیگه حالم ازش بهم نمیخوره تو ترشی ها هم ترشی بادمجون شکم پر رو خیلی دوس دارم که مادرجون( مامان گلم) دستش درد نکنه امسالم مثل هر سال همه ترشی هامونو درست کرد ...
7 آذر 1391

7ماهگی

سلام حاصل عشق من وبابایی وجودم،پسرم،پاره تنم،جیگرم،عزیزم،مهربونم،بهترینم،نفسم همه کسم دل مامانی برات یه ذره شده بود عزیزم حالا که برات مینویسم خدارو شکر سرماخوردگیم خوب شده و حالم بهتره   خاله های مهربونی هستن که همشون نگران ما بودن و ما ازشون کمال تشکرو قدردانی رو داریم پسر قشنگم واسه ویزیت ماه پیش که رفتم دکتر وزن اضافه نکرده بودم و به خاطر سرماخوردگیم 2کیلو هم از وزنم کم شده بود تو وقت مریضیم خیلی خیلی کم تکون میخوردی عزیزم منم همش نگرانت بودم و میترسیدم دارو ها رو زیاد مصرف کنم عزیز دلم دکتر برام سونو نوشته بود منم گفتم سر فرصت با بابا جونت ...
1 آذر 1391

6 ماهگی

سلام علیکم ستاره                همچین پسری کی داره؟؟؟؟؟ عشقم ،پسر مهربونم،مامان قربون قلب مهربون و کوچولوت بره الهی عزیز دلم مامان سرما خورده و بد جور گلو درد داره الهی قربونت برم که انقدر با درکی از حالا هر وقت که حال ندارم و بی حالم یا مریض شدم تو کمتر تکون میخوری و نمیخوای اذیتم کنی   عاشقتم یکی یه دونه ی من عشقم امروز با بابا کلی خندیدیم میدونی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه چند وقته به نافم لگد میزنی و من همش میگم هدف گیریت خوبه هههههههههه تازه فهمیدم که لگد نمیزنی تو کتاب که داشتم در مورد هفته 24 بارداری ...
11 آبان 1391

حس اولين حركت پسر گلم

سلام عزيزم. اولين باره كه برات مطلب مي نويسم. تا الان همه مطالبو مامانت زحمت كشيده. دقيقا ديروز بود، تازه از مسافرت اومده بودم، موقع عصر بود كه ماماني گفت مي خواي حركت پسرمونو حس كني؟ منم از خدا خواسته گفتم: آره. آخه خيلي دلم مي خواست حركت تو وروجكو حس كنم. اومدم و دستمو گذاشتم رو شكم ماماني، چند ثانيه نگذشته بود كه ضربه اي مثله ضربان قلبو حس كردم. لحظه خيلي قشنگي بود. پر از زندگي و جنبش.  انشااله سالم به دنيا بياي و خنده هاتو همراه با ورجه وورجه كردناي با حالتو ببينم. خيلي دوست دارم. ...
28 مهر 1391

لیست اسمایی که برای گل پسر انتخاب کردیم

گل پسرم قبل از اینکه جنسیتت مشخص بشه من دوتا لیست مجزا از اسامی که موردتاییدم بود و معنای زیبایی هم داشتند رو تهیه کردم. یک لیست شامل نامهای پسرانه ولیست دیگه ای شامل نامهای دخترانه بود. لیستها رو بردم پیش بابا و ازش خواستم اونایی رو که دوس نداره خط بزنه اینم بگم که منو بابا در مورد انتخاب اسمت خداروشکر تفاهم داشتیم هر دو دوس داشتیم اسمت عربی نباشه و ایرانی الاصل باشه باباهم نامهایی رو که صلاح دونست خط زد بعد از این که فهمیدیم شما گل پسری لیست نامهای دخترانه رو گذاشتیم کنار. درپایین لیستی که برای اسمهای شما درست کرده بودیم رو گذاشتم عزیزم انتخاب ا...
23 مهر 1391

ویار

عزیز دلم الان که دارم برات مینویسم  4ماهه که تو دلمی تاریخ 91/7/23 یعنی 2روز دیگه 4ماه کامل تموم میشه و میریم تو 5ماه به سلامتی خوشگل مامان اوایل بارداریم از روز 20 پری شکمو بودنم شروع شد میدونم کمی زود بوده ولی من خیلی ضعف میرفتم و حالت تهو هم داشتم خلاصه اینکه مامان قبلا گوشت مرغ زیاد دوس نداشت اما اون اوایل بارداری مرغ رو با ولع تمام میخوردم عین قحطی زده ها   عاشق تخمه مزمز بودم،حس میکردم فقط اونه که سیرم میکنه،گردوی تازه هم خیلی دوس داشتم و دارم یادمه که خونه عمه مینا بودیم بابا برام گردوی تازه خریده بود قایمکی آورد داد،وای انگار دنیارو بهم داده بودن منم با عجله م...
23 مهر 1391

اولین تکون خوردنت

  سلام عشق من سلام وروجک من و بابایی خوبی بهترین هدیه ی خدا؟از مامان راضی هستی؟من اذیتت نمیکنم؟ عزیزم 8روزه که از سفر برگشتم و هر روزی که میخوام بیام و برات مطلب بزارم یا خونه نیستیم و یا من خسته هستم و خوابم میبره تنبل شدم دیگه هوای پاییز هم تو زیاد خوابیدنم تاثیرش کم نیست   عزیز ترینم ما برای عروسی خاله فرشته رفتیم تهران. حنا شب 29 شهریور بودو عروسی روز 30 شهریور بود خیلی خوش گذشت دعا میکنیم خوشبخت و سربلند پا به پای هم روز های خوبی رو سپری کنند انشاا... من و بابایی هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم آتلیه و عکس یادگاری انداختیم ولی طفلک خاله درست یه هفته بعد حالش بد شد بر...
22 مهر 1391

دومین سونوگرافی و شنیدن صدای قلب

سلام عزیز ترینم ما روز یکشنبه ساعت 5:30 تاریخ 19/6/91 رفتیم سونوگرافی و اون روز یکی از بهترین روزهای زندگی من و بابایی بود عزیز دلم باباجون برای اولین بار بود که تو رو میدید منم که خیلی وقت بود در انتظار دیدنت بودم خلاصه آب دهن من و بابایی برای دیدنت  از لب و لوچمون آویزون بود تا دکتر معاینه کرد گفت نی نی تون آقا پسره بابا هم گفت آقای دکتر نی نی سالمه؟بعد آقای دکتر شروع کرد و همه ی اعضای بدنت رو به من و بابایی نشون داد بازو و ران پا و شکم و سرت و ستون فقراتت هههههههههه از همه جا بامزه ترم آلت تناسلیت بود دکتر گفت اینم آلت تناسلیشه منم نتونستم جلوی خندمو بگیرم عشق من تو ...
21 شهريور 1391