اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

وروجک بابا و مامان

بگو ماشاالله

  یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش  

                                 می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

 دور باد آفت دور فلک از جان وتنش

واژگان اهورایی

اهورای شیرین زبونم داره کم کم حرف زدنت بهتر میشه و دایره لغاتت بیشتر البته هنوز جمله نمیگی و بعضی خواسته هاتو با یک کلمه درخواست میکنی ولی من و بابا ضعف میکنیم وقتی صدای نازتو میشنویم تا سوار تاکسی میشیم و یا وارد هر مکان شما سریع سلام میدی قربون ادبت برم مادر اینم یه سری از کلماتی که بکار میبری سلا=سلام اُوبی=خوبی بُوخ=بوخور گیل یا سی=شیر پیشی=پیشی پوشم=میپوشم وقتی میخوای بیای بغل میگی: میشین اِناش=الناز هادی=هادی ماما=مامان بابا=بابا کاکا=چاکلز(پفک و پفیلا و..) کَش=کفش شَوا=شلوار تا یه سگ میبینی سریع میگی:هاپ ...
8 ارديبهشت 1394

تقویم اهورایی

پسر نازنینم امسال هم خودم برات با سلیقه خودم تقویمت رو طراحی کردم درست مثل پارسال ولی وقتم خیلیییییییییی کم بود ،امیدوارم که دوست داشته باشی و خوشت بیاد مبارکت باشه مادررررررررررر تقویم اهورایی سال94 تقویم اهورایی سال93 ...
28 فروردين 1394

روز مادر

سلام عزیزم  میلاد بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا مبارک  روز مادر و روز زن رو به مادر عزیزتر از جانم و همه دوستان و عزیزانم تبریک میگم و امیدوارم کسانی که در حسرت مادر شدن هستند خدا به احترام خانم فاطمه زهرا دامنشون رو سبز کنه صبح امروز بابا روز زن رو بهم تبریک گفت و منو بیدار کرد با اینکه خواب مونده بودم و دیر بود گفت صبحانه رو آماده کرده و منتظره تا بیدار شم و با هم صبحانه بخوریم و بعد صبحانه دفتر خاطرات رو که به رسم روزهای قشنگمون توش یادگاری مینویسیم بهم داد و کلی خوشحالم کرد.همسر خوب و دلسوز و فداکارم ممنونم که هستی،مرسی که همیشه پشتم ایستادی و بهم لطف داری و اما مهم تر اینکه من 2 ساله که مادر شدم و این مسولیت شیرین ...
21 فروردين 1394

تولد 2 سالگی وروجک بابا و مامان با تم پنگوئنی

قبل از هر چیز دومین تولدت رو تبریک میگم. تولد دوسالگیت امسال افتاد به عجله،آخه برا گرفتن تولد خیلی دو دل بودم چون تا لحظه آخر کلی کار داشتم و درگیر امتحاناتم بودم و اسباب کشی هم داشتیم و بعد رفتیم تهران بخاطر پایان نامه بابا هادی و منو بابا تصمیم گرفتیم در کنار مادرجون و پدر جون و دایی جون یه جشن خودمونی برات بگیریم که مادرجون گفت همرو دعوت میکنه و جشن تولد رو خودش برات میگیره ،هم به یمن تموم شدن درس بابا و هم به خاطر تولد وروجک کوچولو البته بابا هم کلی برات خرج کرد و وسایل خرید و منم تو اون مدت کم مشغول آماده کردن وسایل و طراحی تم شدم قبل رفتن میخواستم تولد امس...
21 فروردين 1394

عکسهای آتلیه دوسالگی

سلام به پسر خوشگلم امروز بعد چند ماه اومدم عکسای آتلیه رو بزارم شیطون کوچولوی مامان این پنجمین بار بود که به آتلیه میبردیمت ولی دومین بار بود که دست پر برمی گشتیم تابستون هم منو بابا برا سالگرد ازدواجمون رفتیم آتلیه و شما اصلا نیومدی پیشمون که عکس بندازیم و یه بلایی سر من و بابا و خانم عکاس آوردی که هلاک شدیم از خستگی بعدشم بردیمت برا آتلیه شب یلدا که وقت گرفته بودم برات و.... اونجا توی یه گاری کوچولو چهارتا توپ هندوانه برا تزیین گذاشته بودن که تو بدو ورود شروع به فوتبال بازی با توپها کردی و کل آتلیه رو بهم زدی و من و بابایی طبق معمول دست از پا دراز تر و با خجالت تمام از اونجا اومدیم بیر...
21 فروردين 1394

برای اهورا کوچولوی نازم

سلام به عشق کوچولوی زیبا و دوست داشتنی مامان یدونه قلبم ببخش که وقت نمیکنم زود زود بیام و وبلاگت رو آپ کنم شرمنده ام عزیزم ولی باور کن اصلا وقت نمیکنم تو بد جوری سرماخوردی و شبا خواب نداری همش با چشمای بسته ناله میکنی و یا گریه میکنی و من و بابا نوبتی تو بغلمون نگهت میداریم،خیلی بد جورم سرفه میکنی قربونت برم ایشالا که زود زود زود خوب بشی امشب بابا داره میره تهران و دوباره تنها میشیم اونم تو این شرایط ولی خدا بخواد دیگه آخرای کارشه میره تا کارای پیش دفاعش رو انجام بده و بعد یه بار برای پیش دفاع و یک بار هم برای دفاع باید بره و بعد هم راحت میشیم هممون امیدوارم موفق باشه ...
14 آذر 1393

عکسهای سرزمین عجایب

عکسای اهورا کوچولو تو سرزمین عجایب عزیزم تو راه قبل رسیدن شما خوابت برد و ما هم سر شب رسیدیم اونجا و از فرصت استفاده کردیم تا خواب بودی رفتیم تو بوف و با بابا جون غذامونو خوردیم و بعد غذا بیدار شدی و رفتیم بازی عکسها در ادامه مطلب   عزیزم تو راه قبل رسیدن شما خوابت برد و ما هم سر شب رسیدیم اونجا و از فرصت استفاده کردیم تا خواب بودی رفتیم تو بوف و با بابا جون غذامونو خوردیم و بعد غذا بیدار شدی و رفتیم بازی اولین چیزی که انتخاب کردی برا بازی این بالن هم انتخاب تو بود عزیزم با هم سوار شدیم و کلی حال داد ...
26 مرداد 1393

رفتن به خونه مادرجون + عکس

سلام گلم چند وقتی که نبودیم رفتیم خونه مادرجون و پدر جون و بهشون سر زدیم و البته اینسری خیلی کوتاه مدت بود رفتنمون و فک کنم کلا 12 روزه برگشتیم.چونکه بابا جون باید روی پایان نامش کار کنه و منم برگشتم تا تو جمع آوری داده های بیمارا از بیمارستان کمکش کنم تا زودتر تموم بشه پسر گلم ما یه خانواده هستیم و باید سختیا و خوشیامون و همه چیزمون رو با هم شریک باشیم ایشلا دیگه کم مونده این دوره طولانی مدت دانشجویی و شرایط سخت تموم بشه و به آسایش برسیم با قلب مهبون و دستای کوچولوت دعا کن تا زودتر تموم بشه سختیا و خدا به بابا جون کمک کنه تا زودتر با موفقیت دفاع کنه. روز شنبه 4مرداد بعد از  اذان ظهر راه افتادیم ...
21 مرداد 1393

خرابکار خانه ما

کوچولوی یکی یک دونه من دیروز گوشی موبایل مامان رو خراب کردی ظاهر گوشیم سالمه اما صفحه تاچش اصلا کار نمیکنه و از دیروز کلی دلتنگ دوستای وایبر و لاینم شدم و یه جورایی تو ترکم خخخخخخ بابایی هم بیشتر از من قصه خراب شدن گوشیمو میخوره امروز هم برد درستش کنن گفتن باید صفحش عوض بشه که 600 تومن هزینشه ما هم تصمیم گرفتیم ببریمش تهران ببینیم چی میشه عزیزم چند وقت پیش هم کنترل تلوزیون رو دل و جیگرشو کشیده بودی بیرون که با بدبختی درستش کردم ماشالا تازگیا دس به خرابکاریت حرف نداره قربونت برم راستی پس فردا میریم خونه خاله زهره و یکشنبه صبح قراره از اونجا با خاله اینا ر...
3 مرداد 1393