این روزهای وروجک
سلام سلام صد تا سلام
یه سلام طولانی بعد از یه غیبت طولانی مدت تقدیم به همه دوستای گلم و مهمتر از همه اهورای خوشگلم .عشقم منو ببخش که دیر اومدم ،این مدت سرم حسابی گرم بود و در گیر وروجک کوچولو و کلی کارای دیگه که همشو سر فرصت باید تک به تک برات تعریف کنم
گل پسرم دیشب یعنی 93/5/1 برای اولین بار تونستی وقتی توپ رو با دستت شوت میکنی با پا بهش ضربه بزنی
الهی قربون پسر ورزشکارم بشم از وقتی چهاردست و پا میرفتی عاشق توپ بودی ودنبالش میکردی و حالا که رو پایی رو یاد گرفتی بزنی البته فقط یدونه
بابا باهات بازی میکنه و یه سری تاکتیک ها رو بهت یاد میده و ماشالا تو خیلی باهوشی و خوب هم دریپ میکنی و وقتی توپ رو شوت میکنی میگی اُوُوُوُو یعنی گل و به توپ هم میگی دُو
وقتی من اعداد رو میشمرم فقط عدد 2 رو دوس داری و میگی 2.
من میگم 1 و تو میگی 2
ولی قبلا میگفتی اِ دو دِ =یعنی 1 2 3
حدود چند ماهه که میری مهد کودک و محیط مهد رو و مربیت رو خیلی دوس داری
به مربی مهد هم میگی عمه
و هر وقت بابا حاضر میشه بره بیرون سریع میری کوله پشتی باب اسفنجیتو میاری میدی بهش که تو رو هم ببره مهد
الهی دورت بگردم وقتی میریم مهد خوشحال میشی و وارد حیاط که میشیم بچه ها سرشونو از پنجره میارن بیرون و داد میزنن اهورا اهورا اهورا
و توکلی کیف میکنی واسه خودت
وقتی میای خونه همش سعی میکنی اتفاقایی که افتاده برامون تعریف کنی و بالا و پایین میپری و حرف میزنی (فک کنم شعری که تو مهد میخونن رو میخوای برامون بخونی) و بعد تعریف میکنی که عمه بعد الکی میخندی و ادامه میدی به سرهم کردن یه سری کلمات مبهم ما هم همراهیت میکنیم و الکی میخندیم و طوری وانمود میکنیم که یعنی کامل متوجه میشیم
راستش دوس نداشتم ببرمت مهد و تو خیلی جاها خونده بودم که بچه زیر دو سال رو نفرستید ولی وقتی دیدم کاملا به من وابسته شدی و اصلا نمیتونی تو اجتماع با هم سنو سالات ارتباط برقرار کنی و تو غربت موندن ما خیلی رو تو تاپیر بد گداشته بود تصمیم گرفتیم با بابا که بفرستیمت مهد و خدا رو شکر الان خوشحالم که میری و خیلی اخلاقت تغییر کرده ،قبلا وقتی بچه ای توی پارک میومد به سمتت تو گریه میکردی ولی حالا خودت میری سمت بچه های دیگه تا باهاشون بازی کنی و از تنهایی هم دراومدی در مورد مهد رفتنت خیلی حساس بودم و اولا همش بغض میکردم و خودت هم بی تاب بودی ولی حالا خوشحالم چون هم خودت اونجا رو دوس داری و هم مربی و مدیر مهد خانمای خوب و مهربونی هستن و محیط تمیز و سالمی هم داره
یادمه حدود چند ماه پیش نزدیک به 2 هفته بود که بد جوری بیقراری میکردی که آخرش منجر به تب کردنت شد با بابا بردیمت دکتر و اصلا باورمون نمیشد تو فقط از رو دلتنگی اونطور شده بودی ،خانم دکتر رو که دیدی کلی خوشحال شدی و همش تو اتاق میچرخیدی و باهاش بازی میکردی . و وقتی اومدیم خونه هم خود به خود خوب شدی و تازه ما فهمیدیم تو انقدر دلت تنگ بوده که فقط میخواستی یکی رو غیر از ما ببینی و باهاش بازی کنی که هم خوشحال شدیم که چیزیت نبوده و هم کلی قصه خوردیم برای غریب بودنمون و بعد اون بابا سعی کرد هر روز ببرتت پارک
هر چیزی رو که بخوای بخوری یا از هر چیزی خوشت بیاد میگی به به
به من میگی ماما یا اِنا (الناز)
به بابا میگی بابا یا هَدِ(هادی)
وقتی یه چیزی رو میخوای هی میگی اِدِه یعنی بده
به دست میگی دَه
وقتی کسی میخواد باهات دست بده تو هم مردونه دست میدی
و حرکت بزن قدش رو خیلی دوس داری و همش دلت میخواد با دستت بزنی کف دست طرف مقابل
گفته بودم که عاشق قاشق هستی و از صبح تا شب یه قاشق دستت میگیری و منو بابا اسمتو گذاشتیم عمو ریزه و وقتی قاشقت گم میشه میای آشپزخونه و میگی آدو یعنی قاشق منم یه قاشق دیگه بهت میدم
تازه داری تلفظ کلمه س رو یاد میگیری و میگم اهورا بگو سه(3) و تو با یه عشوه خاصی میگی ش شه شه
بیشتر حرفا رو متوجه میشی و میفهمی و چند روز پیش هم برنامه ماه عسل میدیدیم که قسمت حساس حرفاشون بود که تو شروع کردی به سرو صدا کردن و من بهت گفتم اهورا ساکت من نمیشنوم و تو سریع انگشت اشارتو گذاشتی کنار بینیت و گفتی شیش که کم موند من و بابا برات قش کنیم که انقد جیگری ماشالا
و امروز هم برا اولین بار وقتی با خاله زهره حرف میزدی گفتی شَیا یعنی سلام
الهی قربون زبون شیرینت برم من