اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

وروجک بابا و مامان

این روزهای وروجک

1393/5/2 15:19
نویسنده : مامان جون
679 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صد تا سلاممحبت

یه سلام طولانی بعد از یه غیبت طولانی مدت تقدیم به همه دوستای گلم و مهمتر از همه اهورای خوشگلم بوس.عشقم منو ببخش که دیر اومدم ،این مدت سرم حسابی گرم بود و در گیر وروجک کوچولو و کلی کارای دیگه که همشو سر فرصت باید تک به تک برات تعریف کنم اجازه

گل پسرم دیشب یعنی 93/5/1 برای اولین بار تونستی وقتی توپ رو با دستت شوت میکنی با پا بهش ضربه بزنی تشویق

الهی قربون پسر ورزشکارم بشم niniweblog.com از وقتی چهاردست و پا میرفتی عاشق توپ بودی ودنبالش میکردی و حالا که رو پایی رو یاد گرفتی بزنی البته فقط یدونه خندونک

بابا باهات بازی میکنه و یه سری تاکتیک ها رو بهت یاد میده و ماشالا تو خیلی باهوشی و خوب هم دریپ میکنی  niniweblog.comو وقتی توپ رو شوت میکنی میگی اُوُوُوُو  یعنی گل و به توپ هم میگی دُو niniweblog.com

وقتی من اعداد رو میشمرم فقط عدد 2 رو دوس داری و میگی 2. زیبا

من میگم 1 و تو میگی 2

ولی قبلا میگفتی اِ  دو  دِ =یعنی 1  2  3

حدود چند ماهه که میری مهد کودک و محیط مهد رو و مربیت رو خیلی دوس داری  فرشته

به مربی مهد هم میگی عمه

و هر وقت بابا حاضر میشه بره بیرون سریع میری کوله پشتی باب اسفنجیتو میاری میدی بهش که تو رو هم ببره مهد بغل

الهی دورت بگردم وقتی میریم مهد خوشحال میشی و وارد حیاط که میشیم بچه ها سرشونو از پنجره میارن بیرون و داد میزنن اهورا  اهورا  اهورا قوی

و توکلی کیف میکنی واسه خودت

وقتی میای خونه همش سعی میکنی اتفاقایی که افتاده برامون تعریف کنی و بالا و پایین میپری و حرف میزنی (فک کنم شعری که تو مهد میخونن رو میخوای برامون بخونی) و بعد تعریف میکنی که عمه بعد الکی میخندی و ادامه میدی به سرهم کردن یه سری کلمات مبهم ما هم همراهیت میکنیم و الکی میخندیم و طوری وانمود میکنیم که یعنی کامل متوجه میشیم خنده

راستش دوس نداشتم ببرمت مهد و تو خیلی جاها خونده بودم که بچه زیر دو سال رو نفرستید ولی وقتی دیدم کاملا به من وابسته شدی و اصلا نمیتونی تو اجتماع با هم سنو سالات ارتباط برقرار کنی و تو غربت موندن ما خیلی رو تو تاپیر بد گداشته بود تصمیم گرفتیم با بابا که بفرستیمت مهد و خدا رو شکر الان خوشحالم که میری و خیلی اخلاقت تغییر کرده ،قبلا وقتی بچه ای توی پارک میومد به سمتت تو گریه میکردی ولی حالا خودت میری سمت بچه های دیگه تا باهاشون بازی کنی و از تنهایی هم دراومدی راضی در مورد مهد رفتنت خیلی حساس بودم و اولا همش بغض میکردم و خودت هم بی تاب بودی ولی حالا خوشحالم چون هم خودت اونجا رو دوس داری و هم مربی و مدیر مهد خانمای خوب و مهربونی هستن و محیط تمیز و سالمی هم داره بوس

یادمه حدود چند ماه پیش نزدیک به 2 هفته بود که بد جوری بیقراری میکردی که آخرش منجر به تب کردنت شد با بابا بردیمت دکتر و اصلا باورمون نمیشد تو فقط از رو دلتنگی اونطور شده بودی گریه،خانم دکتر رو که دیدی کلی خوشحال شدی و همش تو اتاق میچرخیدی و باهاش بازی میکردی niniweblog.com . و وقتی اومدیم خونه هم خود به خود خوب شدی و تازه ما فهمیدیم تو انقدر دلت تنگ بوده که فقط میخواستی یکی رو غیر از ما ببینی  niniweblog.comو باهاش بازی کنی که هم خوشحال شدیم که چیزیت نبوده و هم کلی قصه خوردیم برای غریب بودنمون و بعد اون بابا سعی کرد هر روز ببرتت پارک niniweblog.com

هر چیزی رو که بخوای بخوری یا از هر چیزی خوشت بیاد میگی به به niniweblog.com

به من میگی ماما یا اِنا (الناز) niniweblog.com

به بابا میگی بابا یا هَدِ(هادی) niniweblog.com

وقتی یه چیزی رو میخوای هی میگی اِدِه یعنی بده چشمک

به دست میگی دَه قوی

وقتی کسی میخواد باهات دست بده تو هم مردونه دست میدی تشویق

و حرکت بزن قدش رو خیلی دوس داری و همش دلت میخواد با دستت بزنی کف دست طرف مقابل بای بای

گفته بودم که عاشق قاشق هستی و از صبح تا شب یه قاشق دستت میگیری و منو بابا اسمتو گذاشتیم عمو ریزه و وقتی قاشقت گم میشه میای آشپزخونه و میگی آدو یعنی قاشق منم یه قاشق دیگه بهت میدم زیبا

تازه داری تلفظ کلمه س رو یاد میگیری و میگم اهورا بگو سه(3) و تو با یه عشوه خاصی میگی ش شه شه  بغل

بیشتر حرفا رو متوجه میشی و میفهمی و چند روز پیش هم برنامه ماه عسل میدیدیم که قسمت حساس حرفاشون بود که تو شروع کردی به سرو صدا کردن و من بهت گفتم اهورا ساکت من نمیشنوم و تو سریع انگشت اشارتو گذاشتی کنار بینیت و گفتی شیش niniweblog.comکه کم موند من و بابا برات قش کنیم که انقد جیگری ماشالا

و امروز هم برا اولین بار وقتی با خاله زهره حرف میزدی گفتی شَیا یعنی سلام niniweblog.com

الهی قربون زبون شیرینت برم من niniweblog.com

پسندها (1)

نظرات (0)