اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

وروجک بابا و مامان

رفتن به خونه مادرجون + عکس

1393/5/21 1:46
نویسنده : مامان جون
891 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

چند وقتی که نبودیم رفتیم خونه مادرجون و پدر جون و بهشون سر زدیم و البته اینسری خیلی کوتاه مدت بود رفتنمون و فک کنم کلا 12 روزه برگشتیم.چونکه بابا جون باید روی پایان نامش کار کنه و منم برگشتم تا تو جمع آوری داده های بیمارا از بیمارستان کمکش کنم تا زودتر تموم بشه

پسر گلم ما یه خانواده هستیم و باید سختیا و خوشیامون و همه چیزمون رو با هم شریک باشیم

ایشلا دیگه کم مونده این دوره طولانی مدت دانشجویی و شرایط سخت تموم بشه و به آسایش برسیم

با قلب مهبون و دستای کوچولوت دعا کن تا زودتر تموم بشه سختیا و خدا به بابا جون کمک کنه تا زودتر با موفقیت دفاع کنه.

روز شنبه 4مرداد بعد از  اذان ظهر راه افتادیم رفتیم خونه خاله زهره تا بابا جون روزشو بتونه بگیره و اونجا کلی بهمون خوش گذشت و خاله زهره مثل همیشه کلی برامون زحمت کشیده بود و فردای اونروز با هاشون راهی سفر شدیم و رفتیم به سمت خونه مادر جون و پدر جون مهربون و شب بود که رسیدیمزیبا

کلا خیلی خوش گدشت و یه شبم رفتیم قم همگی و جمکران و دم دمای صبح بود که رسیدیم خونهآرام ولی هوای قم تو شب هم گرم بود و آتیش میبارید خدا به دادشون برسهغمگین

یه شبم منو بابا هادی بردیمت سرزمین عجایب که تو عاشق همه وسایل بازیا شده بودی و دیگه دل نمیکندی از اونجا و یه روزم رفتیم برات لباس خونه و لباس بیرون خریدیم.

پسرک نازنینم این مدت خیلی جیغ جیغو شدی و زود عصبانی میشی که فک کنم هم بخاطر دندونته و هم اینکه داری شاید زبون باز میکنی برا همین همش خواسته هاتو با جیغ مطرح میکنی

در دونه ی مامان خونه مادر جون گفتم میخوام اهورا رو ببرم حموم که یهو دیدم با حوله خودت جلو چشام ظاهر شدی

اول حرصم دراومد که ساکو بهم ریختی و رفتمو دیدم ساک مرتبه و تو فقط حولتو درآوردی بخاطر اینکه بریم حموم

ماشالا به پسر خوشگل و با هوش مامانبوسمحبت

چشم حسود و بد نظر بترکه ایشالا خخخخخخراضی

دست بزن پیدا کردی و فک میکنی زدن یه جور بازیه و ابراز محبته و منو بابا داریم سعی میکنیم ترک کنی این کاروکچل

یه عروسک پت برات خریدیم که خیلی دوسش داری و همش بینیشو گاز میگیریقه قهه

اعضای بدن رو ازت میپرسم همه چیزایی که یادت دادم رو بلدی ولی دوس نداری بگی فقط گوش رو نشون میدی و پا رو و میگی پابدبو

همش سعی میکنی حرف بزنی و کلمات نا مفهومی رو میگی و منو بابا تایید میکنیمبغل

امروز هم بردمت مهد که قبل از ورودمون به مهد تو کل حیاط صدای بچه ها پیچیده بود که تو رو از پنجره دیده بودن و با خوشحالی داد میزدن اهورا اهورا اهورا

اینم از عکسای سفر

قبل از رسیدن به خونه مادر جون تو راه با خاله زهره اینا توقف کردیم تا هندونه بخوریم

هندونه در حال سوا کردن هندونه

اهورا تیپ زده بره گردش

و در حال خرابکاری تو اتاق دایی جون

اهورا در حال هندونه خوری

و اینم زیارت گاه حضرت معصومه

این عکسم مربوط به رفتن خونه بابا بزرگ و مامان بزرگه

پسندها (1)

نظرات (0)