برای اهورا کوچولوی نازم
سلام به عشق کوچولوی زیبا و دوست داشتنی مامان
یدونه قلبم ببخش که وقت نمیکنم زود زود بیام و وبلاگت رو آپ کنم
شرمنده ام عزیزم ولی باور کن اصلا وقت نمیکنم
تو بد جوری سرماخوردی و شبا خواب نداری همش با چشمای بسته ناله میکنی و یا گریه میکنی و من و بابا نوبتی تو بغلمون نگهت میداریم،خیلی بد جورم سرفه میکنی قربونت برم
ایشالا که زود زود زود خوب بشی
امشب بابا داره میره تهران و دوباره تنها میشیم اونم تو این شرایط ولی خدا بخواد دیگه آخرای کارشه
میره تا کارای پیش دفاعش رو انجام بده و بعد یه بار برای پیش دفاع و یک بار هم برای دفاع باید بره و بعد هم راحت میشیم هممون امیدوارم موفق باشه
بگم برات از این مدت و اتفاقاتش
عزیزم، تو روز به روز شیرین تر میشی،اصلا فک کنم خاصییت بچه برا پدرو مادر همینه
هر روزی که میگذره منو بابا بیشتر دوستت داریم و تو هرروز شیرین تر و زیباتر و عزیز تر میشی برامون
تو اون لحظه میگیم هیچ بچه ای به زیبایی جوجوی ما نیست و شیرین ترینه و باز که بزرگتر میشی احساس میکنیم نسبت به قبل زیبا تری و شیرین تر هزاررررررررر الله اکبر
عزیزم قبلا بهت میگفتم اسمت چیه؟ میگفتی: اَی یا (اهورا)
ولی تازگیا که میپرسم؟ میگی: دَدَ (دردر)
منم اونروز کلی باهات کلنجار رفتم که اسمت رو درست بگی ولی هرچی گفتم تو حرف خودت رو تکرار کردی و آخر من متقاعد شدم که اسمت دَدَ هستش چون واقعا دردری هستی
وقتی بهت میگم منو چند تا دوس داری؟ میگی: ته تا(ده تا)
همه چیزو نشون میدی و میگی: اون گی؟ (اون کیه؟) بجای اون چیه؟ بعد مثلا میگم تابلو شما هم سریع میگی تاتو
حدودا مرداد ماه بود که از شیر مادر گرفتمت و مهر ماه هم شیر خشک رو قط کردم و شیر پاستوریزه رو جایگزین کردم
به شیر میگی: گیرررر و گاهی وقتا میری شیشه شیرت رو با پاکت شیر میاری و هی تکرار میکنی گیرررررر گیرررررررر گیرررررر گیرررررررر تا بهت شیر بدیم بعد مودبانه میری دراز میکشی رو بالشت مشغول خوردن میشی و یا از خودمون میخوای که رو پا بزاریمت تا شیرتو بخوری البته یه وقتایی هم به شیر میگی:شی
اکثر شبها همچنان بد خواب هستی و هی شیشه شیرتو میخوای ولی دکتر گفت باید شیر شب رو قطع کنیم چون هم دندونات میپوسن و هم خدای نکرده در بزرگسالی موجب دیابت میشه و قرار شد که دوبرابر مقدار شیر مصرفی آب قاطی کنیم بهت بدیم تا رفته رفته ترکش کنی،ولی موندیم چطوری؟فعلا تا خوب شدن سرماخوردگیت دست نگه داشتیم آخه این چند روز غذا هم نخوردی
خونه پدربزرگ که رفته بودیم مهمونی از پدربزرگت کلمه ترکی (گَه) به معنی بیا رو یاد گرفتی و همش میخوای بابا رو دعوت به بازی کنی بهش میگی گَه گَه گَه
مثلا سر سفره که نشستیم داریم غذا میخوریم هی به بابا اصرار داری که بیاد باهات فوتبال بازی کنه یا لحظه فیلم نگاه کردن و ...
توپ رو با دستت میندازی و بعد با پا بهش شوت میزنی و با صدای بلند میگی: اٌوووو (گل)
چند وقت پیش منو بابا برات یه اسب خریدیم که هم چرخ داره و هم به حالت الکلنگ میشه با یه توپ بزرگ(عاشق توپ و توپ بازی هستی).و تو از تو مغاره شروع به توپ بازی کردی تا خونه و هیچ توجهی به اسب بیچاره نکردی(البته تازگیا داری باهاش دوست میشی) یادمه توپ رو تو ماشین هی میکوبیدی میخورد به صندلی بعد میخورد تو صورت و کله من یا میرفت بغل راننده خلاصه من به جا اینکه باهات دعوا کنم یکی میخواست منو بگیره چون از خنده غش کرده بودم و نمیتونستم نفس بکشم
یه هفته پیش هم با بابا برات یه تاب جدید خریدیم با یه توپ کوچولو و تور بسکتبال و من فک میکردم تاب رو که برات ببندیم دیگه راحت میشیم و کمتر اذیت میکنی و بهونه میگیری ولی چشمت روز بد نبینه از لحضه ای که تاب رو بستیم هی رفتی پیشش و گفتی تا تا (یعنی تاب) و تازه میزاشتیمت تو تاب که بازی کنی همش نق میزدی که باید تند تابت بدیم و کل هواسمونم بهت باشه خلاصه بد جور منو بابا نادم شدیم از خریدمون ولی الان بهتر شدی
آخه پارک هم که میریم اصلا از تاب بازی سیر نمیشی و مدام انتظار داری بازی کنی ولی نمیگی منو بابا جواب سف انتظار رو چی بدیم
راستی صبح تا از خواب بیدار میشیم اولش کلی منو بغل میکنی و صورتت رو به صورتم میمالی،بعدش هی میگی:بیی بیی .منظورت اینه که بریم حال پذیرایی... و تا وارد اونجا میشیم سریع میری سمت TV و میگی:نااا ناااا . منظورت اینه که آهنگ بزارم برات و عاشق رقصیدن هستی حتی با آهنگ اخبار و برنامه 90
از اخبار و پیام بازرگانی خیلی خوشت میاد برا همین برات کلی پیام بازرگانی و برنامه های عمو پورنگ رو بابا از اینترنت دانلود کرده
الان دوباره یک هفته هستش که بازم میفرستیمت مهد تا هم دلتنگی نکنی و هم اجتماعی تر بشی .خداروشکر تو هم دوستات و مربی رو خیلی دوس داری
خوب دیگه برا امروز کافیه سعیمو میکنم زودتر بیام عکساتم آپلود کنم
دوست دارم عزیزم