حال این روزهای من
سلام عزیز دلم خوبی عشق مامان
من که زیاد خوب نیستم،این روزا دغدغه فکریم زیاد شده گلم،همش قصه گردگیری خونه رو دارم.
خودمم هیچ کاری از دستم بر نمیاد،تا سر پا میایستم دردم میگیره و خیلی خسته میشم.
خیلی میترسم، چون بهم تذکر دادن که نباید کار کنم و خسته بشم
ولی خوب چیکار کنم ذهنم همش درگیر میشه،نمیتونم تحمل کنم و رو اعصابم تاثیر میزاره و بهونه جدید برا گریه کردن پیدا میکنم.
بابا جون و مامانم امشب رفتن تهران
طفلی باباجون بخاطر کارش رفت.عزیزم دعا کن کاش درست بشه و راحت بشه قول داده فردا شب برگرده و پس فردا از راه برسه
مامان مهین هم کار داشت و رفت به خانوادش سر بزنه اونم نگران ما بود
گفت 1هفته یا 10 روزه برمیگرده
حال این روزهای من خیلی بده
یه دلتنگی و استرس خاصی تمام وجودمو در بر گرفته
هم دیگه طاقتم تموم شده تا زودتر ببینمت،و هم میترسم از اینکه زایمان زودرس داشته باشم و به کارام نرسیده باشم
مامانی من حتی ساکتم نبستم هنوز
برام دعا کن گلم
بابا که از سفر برگرده کارگر میاد کمکمون میکنه و کارامون تموم میشه عزیزم
بعدش باید بریم تختو کمدت رو بیاریم و سیسمونیت رو بچینیم
الهی قربونت برم
دورت بگردم عشقم
راستی مامانی خوابت به من کشیده
من خیلی دعا کردم به بابات بکشی ولی مثل اینکه شانس نیاوردم و خوابت به خودم کشیده
آخه صبح بابا که از در میرفت بیرون در صدا داد و شما تو دلم پریدی
قبلا هم این اتفاق افتاده بود،خیلی ناراحت شدم ،چون با این اخلاقت اذیت میشی و ما رو هم اذیت میکنی
مراقب خودت باش گلم
برای حال من و کار بابایی دعا کن