یکم فرصت
سلام به پسر خوشگلم
قند عسلم،جیگر گوشم،نفسم،ثروتم،داراییم،همه چیزم،وجودم
دوستتتتتتتتتتتتتتتت دارم عزیز دلم
امروز 21 فروردین هستش و شما 56روزه که دنیا اومدی
عشق من دلیل اینکه مامان انقدر تنبل شده اینه که همه وقتم با شماست
نمیتونم بیام وبلاگت رو آپ کنم ولی از این به بعد قول میدم که زود زود بیام و مطلب بزارم
تا 45 روزگیت تو خونه مادر جون و پدر جون بودیم و کلی بهشون زحمت دادیم
حالا اومدیم خونه خودمون و به همراه باباجون داریم سعی میکنیم با شرایط جدید کنار بیاییم
عزیز دلم شما کمی بد خواب شدی و تا خوابت ببره کلی طول میکشهمنم که از شما بدتر
ولی عیبی نداره پسر قشنگم.من خیلی دوستت دارم و نگاه مظلومانت به کل دنیا می ارزه
عاشقتم پسرم.تحمل گریه کردنت رو ندارم
درد و بلات بیاد به من عزیز دلم
نمیدونی چقدر دلم برات میره.آرزو دارم همیشه سالم باشی
و به سلامتی بزرگ بشی و تو درس و تحصیل موفق بشی
و تشکیل خانواده بدی و خودت یه پدر قوی و مهربون بشی درست مثل پدرت
جیگر گوشم تو اومدی و زندگی من و بابایی رو زیبا تر از پیش کردی
ما خیلی دوستت داریم و کلی بهت افتخار میکنیم
الان چهرت کپ چهره بچگیای بابات شدهو بابایی کلی ذوق میکنه
یعنی یه جورایی کپی برابر اصل هستی قربونت برم
منم خیلی خوشحالم که شبیه بابایی هستی
عزیز دلم تو خیلی شیرینی یه دستت رو میگیری جلو دهنت مک میزنی و دست دیگت رو کنار گوشت نگه میداری که عکسش رو میزارم حتما
همه عاشق بوییدنت هستن و به من میگن وایییییییییی اهورا چه بوی خوبی میده ادکلن خاصی میزنی بهش؟هههههههههه منم کلی ذوق میکنم،خودم که بوی خاصی حس نمیکنم ولی همه دوس دارن
مخصوصا مادر جون و خاله زهره،خاله ها و دایی هام هم خیلی دوس دارن بابا رو که دیگه نگو
از 38 روزگیت آروم آروم شروع به خندیدن کردی،البته از اول تو خواب میخندیدی
ولی از 38 روزگی تو بیداری میخندی و رفته رفته خنده هات بیشتر میشه
وقتی صبح از خواب بیدار میشیم و من مای بی بیت رو میخوام عوض کنم تو کلی به من میخندی و من همه خستگی از وجودم میره احساس میکنم داری بابت اینکه شب تا صبح نزاشتی بخوابمو اینکه جاتو عوض میکنم ازم تشکر میکنی و من کلی از خود بیخود میشم
راستی گلم 4روز دیگه یعنی 25 فروردین که پایان 2 ماهگیته یه واکسن داری و من کلی استرس واکسنت رو دارم.نمیدونم چیکار کنم خیلی میترسم
امروز بعد از ظهر هم با بابایی میخواییم ببریمت دکتر
آخه خیلی بی قراری میکنی و همش به خودت میپیچی.دیشب تا صبح که راحت نخوابیدی و نیم ساعت پیش خوابت برده و پری شب هم از ساعت دو ونیم بیدار شدی و تا 12 ظهر نخوابیدی
خلاصه من داشتم از بی خوابی میمردم
الانم صدات میاد انگار میخوای بازم بیدار بشی،من باید برم به تو برسم ساعت 12:40 ظهر هستش
خیلی چیزا هست که باید بنویسم ولی مامان قول میده هم به شما و هم به دوستای عزیزش که از این به بعد زود زود بیاد و وبلاگ رو آپ کنه