کارای جدید اهورا جون+عکس
سلامممممممممممم به پسر گل و یکی یکدونه ی مامان
عزیزم این روزها هر چی میگذره احساس میکنم بیشتر دوستت دارم و تو لحظه به لحظه شیرین تر از قبلت میشی
بعضی وقتا انقدر فشارت میدم که دلم میخواد دوباره بری توی دلم و مال خود خود خودم بشی
عشق من واکسن پایان ٤ ماهگیت رو زدیم و شما خیلیییییییییییییییییییی دردت گرفت و بد جور گریه کردی (الهی قربونت بره مادر)
طبق معمول من نتونستم نگاه کنم و رومو برگردوندم و مادر جون زحمت کشید و پاتو نگه داشت ، بابایی هم رفته بود تهران برا درسش و پیشمون نبود.عزیزم شما ٣روز تب کردی. ٢روزش شدید بود و روز آخر خفیف
آخه اینهمه واکسن واقعا لازمه برا شما فنقلیا میزنن
آخه واقعا بچه ها با این جسه کوچیکشون چقدر باید درد بکشن
الهی قربونت برم عزیز دلم
خلاصه چند روز بعد هم بابا اومد و پروندت رو از بهداشت گرفتیم که بیاریم برای آدرس خونه جدیده که هنوز نبردیم گلم
امروز دومین بار بود که با بابایی بردیمت حموم و شما خیلییییییییییی پسر خوبی بودی و اصلا گریه نکردی
روز ١ تیر ماه بود که برای اولین بار منو بابا بردیمت حموم و شستیمت ،نمیدونی من چقدر ترسیده بودم و بابا هول کرده بود.من گذاشتمت روی ابر حموم و با ترس و دلهره شستمت ،آب هم کمی سرد بود و نمیدونم به خاطر سردی آب بود یا به خاطر اینکه فهمیده بودی دست ٢تا ناشی افتادی انقدر گریه کردی ولی خوب اونروز هم گذشت و ما خیلی خوشحال شدیم که تنهایی تونستیم بشوریمت بابا هم نقش ناظر رو به عهده داشت و حوله به دست آماده بود تا بپوشونیمت
دیروز بود که تونستی به حالت خوابیده برگردی و به حالت دمر افتادی،الهی قربونت برم نمیدونی که چقدر تلاش میکنی تا به هدفت برسی کلی دست و پا میزنی تا وسایل رو بگیری تا دوربین رو میارم ازت عکس بگیرم سریع تلاش میکنی تا دوربین رو بگیری و شکار لحظه های منو خراب میکنی
٢تیر ماه هم بود که از حالت دمر برگشتی و به رو خوابیدی ،البته این حالت رو تو ١ ماهگی انجام میدادی که من یه مدت ،دیگه به پشت نزاشتمت و فک کنم یادت رفت
نمیدونی چقدر دوستت دارم عشقم
راستی دیرو رفته بودیم دکتر و ٤ ساعت و نیم بود که بیرون بودیم،من برات شیشه شیر برداشتم و ٦٠ سی سی درست کردم.شما بر خلاف اینکه شیشه دوس نداری اما از گرسنگی همشو تا آخر خوردی،خلاصه خسته و کوفته برگشتیم خونه که کلید در خراب شد و موندیم پشت در و بعد از کلی کلنجار رفتن با در نگهبان ساختمون اومد قفل رو شکست و ما تونستیم وارد خونه بشیم تو همون حالت خستگی و اعصاب خورد، بابایی بینی شما رو با شوخی گرفت وشما شروع به خنده کردی وای اهورااااااااااااااااااااااای من، نمیدونی خستگی از تن من و بابا در رفت ،اصلا فراموش کردیم چه اتفاقایی افتاده بود و چقدر پا درد و ............ ایشالا لبات همیشه خندون باشه پسرم خیلی دیر داری میخندی از اولش هم سر سنگین بودی دیر لبخند زدی
پسر قشنگم انقدر فرنی دوس داری که نگو،هی دست و پا میزنی که قاشق بعدی رو بهت بدم،وای نمیدونی با چه وضی بهت غذا میدم،سرتو تا آخر میبری پایین و میخوای پیش بندت رو بخوری و بعدش با زور سرت رو میارم بالا که سریع دستت رو میزاری داخل دهنت و من با سختی دستت رو هم نگه میدارم و تا میخوام قاشق رو بزارم داخل دهنت، تو یه هو با کله میای جلو و غذای داخل قاشق به همه جا مالیده میشه و من نمیدونم حرص بخورم یا بهت بخندم ؟که البته بیشتر وقتا شکممو میگیرمو بهت ریسه میرم
آخه مامانی تو خیلی ماهی قربونت برم الهی
راستی یه اسباب بازی داری از این اردکای پلاستیکی که فشار میدی صدا میده ،برا حمومه و هر وقت منو بابا فشارش میدیم نمیدونم چرا بغض میکنی
تا میزاریمت روی بالشت سریع میخوای خودت رو به حالت نشستن بلند کنی و اگه حواسمون بهت نباشه چون هنوز تعادل نداری با کله جلو میری
تازگی ها هم میزاریمت تو روروئک،البته چرخاشو در آوردیم و اندازشو کوتاه کردیم با سختی قدت میرسه
این عکس هم برا روزیه که بردیمت واکسن بزنیم (قبل از واکسن)
الهی مامان قربونت بره تو پست بعدی سعی میکن عکسهای بیشتری بزارم برات