اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

وروجک بابا و مامان

خاظره بدنیا اومدنت با جزئیاتش

                                                      93/12/7 سلام به دردونه ی مامان امروز میخوام خاطره بدنیا اومدنت رو بعد از 1 سال بنویسم خوب مامان تنبلت تازه وقت کرده چون سر گرم فنچ کوچولوش بوده عزیز دلم...کوچولوی دردونه ی من... دکتر برا 25 بهمن91 بهم وقت عمل داده بود تا شما رو بدنیا بیارم.یادش بخیر من و بابا و مادر جون و پدر جون کلی ذوق و شوق داشتیم ...
9 اسفند 1392

آش دندونی

سلام عشق من یه سری مطالب تو وبلاگت عقب افتاده ولی اصلا نگران نباش چون چند روز پیش اومدم نصف عکسای تولدت رو گذاشتم و برا بقیه مطالب عقب افتاده هم زنبیل گذاشتم تا بعدا بنویسمشون میخوام الان عکس جشن دندونیت رو که خودمون 3تا بودیم برات بزارم عزیز تر از جونم من برا اولین بار بود که آش دندونی میپختم و خوشمزه شده بود البته بابایی که میگفت خوشمزه ترین آش دندونی بوده که تو عمرش خورده چه کنم دیگه از هر انگشتم 1000تا هنر میریزه راستی عزیزم ما اینجا کسی رو نمیشناسیم ولی برا اینکه قدیمیا میگن هر چی تعداد کسایی که آش رو میخورن زیادتر باشه بچه راحت تر دندون در میاره برا همین به احترام حرف قدیمیای عزیز 7 تا خونه از واحدای ساخ...
8 اسفند 1392

یعنی داره مرواریدت در میاد؟

سلام به عزیز دل مامان جوجو کوچولوی من دیشب تا ساعت 5 صبح نخوابیدی و همش نق زدی ، هی بهونه میگرفتی ، شیر میخوردی و غر میزدی و نمیتونستی بخوابی انقدر تو بغلم تکونت دادم و شیرت دادم و هی در تلاش ساکت کردنت بودم که حسابی از پا افتادم آخر بابایی رو بیدار کردم چون دیگه واقعا کم آورده بودم بابایی تا ساعت 7 تو بغلش میگردوندت و یکم ساکت تر بودی ولی نمیتونستی بخوابی بهت یکم دیفن دادیم تا راحت خوابت ببره بالاخره ساعت 7رو گذشته بود که خوابیدی و هنوز 10 صبح نشده بود که بیدار شدی و شروع به شیطنت کردی و از سرو کول منو بابا که خیلی خسته بودیم بالا میرفتی . یهو دیدیم تو لبه مرز تخت ،سمت بابا هستی و سری...
10 دی 1392

وقتی گل پسر مامان دخمل میشود

سلام به گل پسر مامان عزیزم امروز تنها بودیم آوردم لباسای دخملونه ای که قبل تعیین جنسیت خریده بودیم رو برات پوشوندم و عکس گرفتم ایشالا آبجیت که دنیا اومد براش این لباسارو میپوشونیم عزیز دلم تو هر لباسی خوشگلی ولی تو مردی و هر چی مردونه تر بپوشی بهتره و بیشتر بهت میاد ولی خوب مامانه دیگه دلش خواست ببینه چطور میشی و مرسی از اینکه دلمو نشکستی و باهام همکاری کردی حالا چند تا عکس میزارم که یادگاری برات بمونه و بابا هم امشب از خابگاه این عکسارو ببینه آخه بازم تنهاییم و بابایی نیست. بابا چهارشنبه شب رفت تهران و قول داده یکشنبه صبح بیاد (امروز روز جمعه هستش) نمیدونی این چند سال چقدر س...
6 دی 1392