اولین تکون خوردنت
سلام عشق من
سلام وروجک من و بابایی
خوبی بهترین هدیه ی خدا؟از مامان راضی هستی؟من اذیتت نمیکنم؟
عزیزم 8روزه که از سفر برگشتم و هر روزی که میخوام بیام و برات مطلب بزارم یا خونه نیستیم و یا من خسته هستم و خوابم میبره
تنبل شدم دیگه هوای پاییز هم تو زیاد خوابیدنم تاثیرش کم نیست
عزیز ترینم ما برای عروسی خاله فرشته رفتیم تهران. حنا شب 29 شهریور بودو عروسی روز 30 شهریور بود
خیلی خوش گذشت دعا میکنیم خوشبخت و سربلند پا به پای هم روز های خوبی رو سپری کنند انشاا...
من و بابایی هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم آتلیه و عکس یادگاری انداختیم
ولی طفلک خاله درست یه هفته بعد حالش بد شد بردنش بیمارستان و بستریش کردن و آپاندیسش رو عمل کردن تازه گفتن دستگاه گوارشش هم عفونت کرده
حالش اصلا خوب نبود و خیلیییییی خیلییییییییییییی ناراحت شدیم و قصه خوردیم براش
ایشالا زوده زود حالش خوب بشه
شما هم یه هفته بعد مثل ضربان قلب تو دلم میتپیدی و من اینطوری اولین بار احساست کردم
هر روز برای چند لحظه ی کوتاه مثل ضربان قلب احساست میکردم و کلی ذوق زده شده بودم
همش دیگران میگفتند خیلی دیره... تو چرا احساس نمیکنی...باید زودتر از اینا میفهمیدی تکوناشو...
ومن کلی با شنیدن این حرفا نگرانت می شدم عزیز دلم
خیلیییییییییییییی دوستت دارم عشق من
ما از تهران برگشتیم و ساعت 7 صبح رسیدیم خونه مامان مهین.من صبحانه خوردم وبا بابایی رفتیم تو رختخواب تا استراحت کنیم و همون روز یعنی روز پنج شنبه به تاریخ 91/7/13 درست وقتی که شما 19هفته و 1 روز بود که تو دلم بودی....
عزیزم میدونی چی شد؟تو ساعت 8صبح برای اولین بار تو دلم تکون خورذی
من برای اولین بار تو رو تو دلم احساس کردم،برای اولین بار لمست کردم،از اعماق وجودم
و این یه لطف و برکت الهی که خدا به ما زنها عطا کرده
وایییییییییی تمام خستگیم و تمام اذیتایی که تا این لحظه بخاطرت کشیده بودم همه جبران شد
خدایااااااااااااااااااااا هزار بار شکرت
ای خدا گل پسرم سالم باشه
خدایا در پناه خودت نگهش دار
خدایا مرسی
خدایا به همه ی اونایی که این لحظه رو آرزو میکنن نی نی بده و این لحظه های قشنگ رو نشونشون بده
خیلیییییییییی خیلیییییییییی خوشحالم عزیزم
و تو این هفته شما مثل حرکت یک حباب تکون خوردی تو دلم میدونم هنوز خیلی کوچیک و ضعیف هستی عزیزم برای همینم اینقدر حرکاتت آرومه
اما دیروز بعد از ظهر که میخواستم بخوابم صاف خوابیدم و شما شروع به تکون خوردن کردی و ضربت محکم تر شده بود خیلی خوشحال شدم
بعدشم شیطون شده بودی و نمیزاشتی بخوابم
باباجون بی صبرانه منتظره تا تکوناتو احساس کنه
البته فک کنم فعلا برای اینکه بابایی بتونه احساس کنه کمی زود باشه ولی هرسری میریم پیشش تا ببینه که تو تکون میخوری تو شیطونی و ناز میکنی
بگو بینم بلا نکنه زیر لفظی میخوای
قربونت برم الهی
و بهترین خبری که تو این اواخر شنیدم این بود که دایی رضا دانشگاه سراسری قبول شده
الهی قربون داداش کوچولوم برم من
من و بابایی خیلی نگرانش بودیم و کلی برای قبولیش دعا کرده بودیم
دعا میکنیم که دایی رضا تو درساش موفق بشه و هیچ مشکلی براش پیش نیاد و درساشو خوب بخونه
دایی رضا بهت تبریک میگیم
ایشالا همیشه موفق و پاینده باشی و شاهد موفقیتت در مراحل بالاتر بشیم
عزیزم مامان مهین تقریبا نصف سیسمونیتو از تهران خرید دست بابا و مامانم درد نکنه که اینهمه برای نی نی ناز ما زحمت کشیدن
من ازشون انتظار نداشتم تو این شرایط که دایی رضا دانشگاه قبول شده چیزی بگیرن و من و بابا جونت خیلی بهشون اصرار کردیم اما اونا گفتن که دلشون میخواد بگیرن
هنوز در مورد خرید تخت و کمدت تصمیم نگرفتم
مراقب خودت باش عشق من
بی صبرانه منتظرم تا تورو ببینمت و تو بغلم بگیرمت
من و بابا جون خیلیییییی زیاد دوستت داریم عزیزم