ماجراهای جدید اهورا کوچولو
92/6/11
سلام سلام صد تا سلام
اول به دوستای مهربونمون سلام میکنم بعد هم به گل پسر یکی یکدونم
این روزا اهورا کوچولوی ما خیلی شیرین شده،الهی که مامان فدای قد و بالات بره.با اون دهان بدون دندونت وقتی میخندی همه ضعف میرن برات
میریم بازار همه از شما خوششون میاد.سوار تاکسی بشیم راننده هی هواسش به شیرین بودن شما پرت میشه و ما هی دلهره میگیریم که یه وقت تصادف نشه.میریم دکتر هم همچنین،این اواخر هم مامان 2تا کار دندون پزشکی داشت دکتره انقدر عاشق و شیفته و شیدای شما میشد که یادش میرفت 3ساعته بنده دهانم رو مثل گاراج باز کردم و فکم داره از جا درمیاد هی باهات بازی میکرد کلی هم وقتمونو گرفت.البته دستشون درد نکنه ها ولی کلا مامان جون همه دوستت دارن انقدر که نازو شیرینی دیگه فامیل که جای خود داره
سری آخر که بردمت بهداشت 29 مرداد بود یعنی با 4روز تاخیر رفتیم و 1قطره ریختن تو دهنتون و 2تا واکسن به هر دو پات ، من ازشون خاستم تا بزارن بابا بیاد و شما رو بغل کنه آخه تا حالا زحمت واکسن زدنت به دوش مادرجون و بابا بوده و این بار مادر جون نبود وبابا تنهابود .خلاصه واکسن رو زدند و شما بد جور گریه کردی قربونت برم و من دلم هری ریخت و مثل همیشه گریه کردم که یهو دیدم خانومی که واکسنت رو زده هم اشک تو چشاش پر شده ، اونجا بود که من دیگه خجالت کشیدم از اینکه به گریم ادامه بدم.شما چند روز رو تب کردی و خیلی اذیت شدی و با سریای قبلی اینبار فرق داشت و دردسرش بیشتر بود اما این نیز گذشت خدارو شکر.
عزیزم شما تا حالا به حالت سینه خیز میموندی و نمیتونستی جلو بری و فقط مثل حالت شنا رفتن قفسه سینت رو میدادی بالا و دورو برت میچرخیدی که دیشب یهو متوجه شدم از ناحیه پا هم قصد داری خودت رو بلند کنی و حالت 4دست و پا بری .البته هنوز نمیتونی بری و زود خسته میشی و ولو رو زمین میخوای بخوابی ولی دیدن این صحنه خیلی عالی بود که من به بابا و عمه سیما سریع نشونت دادم.عمه سیما هم حدود 1 هفته خونه ما بود که امروز رفت و ما باز تنها شدیم و تو این 1هفته خیلی خوش گذشت و همش عمه باهات بازی میکرد و یه اسباب بازی خوشگل هم برات خریده بود که شما خیلی دوس داشتی.
گفتم عمه یاد حرف زدنت افتادم
مامانی وقتی کلافه و خسته ای همش میگی عمممممممممه
و بعضی وقتا میخوای حرف بزنی میگی ماااااااااااااااااااا ما ما مااااااااااااااا
و وقتی گرسنه هستی و منو میبینی میگی ههههههههههه ههههههه ههههه یعنی شیر بده
و خیلی میگی گیغغغغغغغغغغغغغغ - بووهههههههههه - اغووووو
و وقتایی که جاتو کثیف کردی و من میبرمت تا بشورمت همین که شیر آب باز میشه شما ذوق میکنی و همش میخوای آب رو با دستات بگیری
بعضی وقتا که تلویزیون روشن میشه خیلی خوشحال میشی و بعضی وقتا به آدما تو فیلما میخندی و فک میکنی دارن با تو حرف میزنن و از برنامه کودک هم خیلی خوشت میاد
قربونت برم از کدوم شیرین کاریهات بگم؟؟؟؟؟؟؟؟هر لحظه تو برای ما شیرین و جذاب و متنوع هستش .شاید کسایی وبلاگت رو بخونن و بگن این چرت و پرتا چیه مامان اهورا نوشته اما عزیزم بخدا برای ما بهترین لحظات دنیا هستش و تا کسی تو این موقیت قرار نگیره نمیتونه درک کنه ،راستی گلم قراره بریم خونه مادر جون و مادرجون و پدرجون و دایی رضا لحظه شماری میکنن تا ببیننت و ما زودتر بریم .البته منهم لحظه شماری میکنم برا دیدنشون چون خیلی دلم تنگ شده براشون.
از غذا خوردنت بگم.از بعد 4ماهگی که بهت سرلاک گندم به همراه شیر میدادم بعد اون سرلاک برنج به همراه شیر که زیاد استقبال نکردی نگو چون طعمش پایین تر از قبلی بوده.خلاصه بیسکوییت مادر و بعد سرلاک موز به همراه شیر برات خریدیم.و دیشب هم برات سرلاک تکه های خرما به همراه شیر بود که خیلی استقبال کردی.
برات غذا هم سیب زمینی آبپز یا هویج آبپز میدم.
البته عمه لیلا هم دستور پخت یه غذا رو برات داده که اونم دوس داری.هویج و سیب زمینی با یکم برنج و کره با هم میپزم و له میکنم شما میخوری که این دستور پخت گوشت هم داشت که فعلا فک کنم گوشت برات سنگین باشه خودم حذفش کردم
وقتایی هم که میریم بیرون بهت شیشه شیر میدم و شما هم خدارو شکر استقبال میکنی .تو خونه هم میخوام روزی یک وعده بهت شیشه بدم که نمیخوری و فقط دوس داری با شیشه شیرت بازی کنی.
تازگیا اگه چیزی که تو دستت هست رو ازت بگیریم میزنی زیر گریه قربونت برم الهی
راستی عزیزم چند روزه که برا یه لحظه میتونی بشینی و بعد به یه طرف ولو میشی و بعد خیلی بامزه میشی
حالا چند تا عکس از اهورا کوچولو بزاریم
عزیزم علاقه ی زیادی به پاره کردن کتاب و کاغذ داری مخصوصا به جدولهایی که حل میکنم حساسیت داری و میخوای حتما بگیریشون بعد این بلارو سرشون بیاری
اهورا کوچولو بعد از خرابکاری
اهورا کوچولو میگه:خاله جونیا ببینید مامانم چه بلاهایی سر من میاره؟؟؟؟؟؟اصن نمیدونم اینا اسباب بازی من هستن یا من و اینا اسباب بازی مامان خانوم
اینجا هم همون لحظه های سینه خیز شدنته عزیزم.قربون لک لباست برم تازه بهت سیب زمینی آبپز داده بودم
اینجا هم اهورا کوچولو تو بغل بابای مهربون تو پارک نزدیک خونمون
اینجا هم سالگرد ازدواج من و بابایی که امسال آقا اهورا محفل رو نورانی کرده قربونش برم.دست بابا درد نکنه برام کلی زحمت کشیده بود.همینجا میخوام به بابا ی اهورا بگم که عاشقانه دوستت دارم و به وجودت افتخار میکنم و از خدا میخوام تا سایه تو رو از سر من و اهورا کم نکنه
اینجا هم آقا اهورا برا این داره زیر زیرکی میخنده چون انگشتش رو فرو کرده تو خامه
الهی قربونت برم جیگر گوشم
فدای خنده نازت بشم این جغجغه رو از بقیه بیشتر دوس داری که تازگیا یه دستشم شکوندی
این لباست رو خیلی دوس دارم
مامان عیبه زبونتو ببر تو
آخه بچم چه ساکت واساده
خوب اهورا جون و خاله های مهربون تا سری بعد که بیام و از شیرینکاری های گل پسر بگم همتونو به خدای مهربون میسپرم
دوستون داریم و بای همگی