10 ماهگی اهورا
سلام جوجو کوچولوی مامان
خوبی عزیز دوردونه
مامانی سری قبل که برات نوشتم گفتم دکی برات آز خون و ادرار و ...داده به همراه سونوگرافی از معده که مشخص بشه شما چرا بیقراریای شبانت هنوز تموم نمیشه،آخه گفت بچه 9ماهه نباید شبا بیقرار باشه و بیقراریای شبانه دیگه باید حداکثر تو پایان6 ماهگی از بین بره تا هم نوزاد بدنش به رو بیاد و استراحت کنه و هم اینکه مادر یکم استراحت کنه.خلاصه جواب آز ادرار و ... سالم بود ولی آز خونت نشان از کم خونی داشت که خانم دکتر گفتن فعلا قطره آهن نخوری وبجاش شربت آهن که دوزش بالاتره مصرف کنی و سونوگرافی از معده هم نشون داد که شما رفلاکس معده داری و با اینکه دکتر زیادمیبردمت اما دیر متوجه شدیم و بهت داروهای شربت راینیتیدین و کپسول امپرازول که از داخل کپسول باید 60تا دونه میریختم تو آب سیب بهت میدادم و قطره متوکلوپرامید که ضذ تهو هستش داد و 2ماه که این دارو ها رو مصرف کردی بعدش باید بریم و خانم دکتر بازم معاینت کنه که امیدوارم زود خوب بشی
حالا بریم به جاهای خوب خوب ماجرا
ما حدود 2ماه بود که خونه مادرجون بودیم کنگر خورده بودیم و لنگرمونم انداخته بودیم ههههههه خوب خوش میگذره دیگه چیکار کنیم،آدم هرجا بهش خوش بگذره همونجا زیاد میمونه.خیلی خوش گذشت حالا 4روزه اومدیم خونه خودمون و من روز اول خیلی دلتنگی کردم اما شما هنوز عادت نکردی و دائم بهونه پدر جون و مادرجون ودائی جون رو میگیری
خوب عزیزم کارای قشنگی که یاد گرفتی
روز 92/8/18 بود که برای اولین بار شروع کردی به دس زدن.اول 2بار که دس زدی تعادلت رو از دست دادی و خردی زمین و گریه کردی خخخخخخخ منم نمیدوستم بهت بخندم یا ناراحت بشم
بعد مراسم سینه زنی تو تلویزیون نشون میداد که شروع کردی به رقصیدن و چهار دست و پا باسنت رو جلو و عقب میبردی و نانای میکردی (ای داد بی داد پسرم این چه کاریه؟بابا بزرگت مسئول هیئت هستش آبروریزی نکن بچه)خلاصه بعدشم بابا میگفت که تلویزیون رو که روشن کرده بود شما هم زمان هم دس دسی میکردی و هم میرقصیدی
الانم به حالت نشسته هم نانای میکنی و وقتی برات میخونیم یا آهنگ میزاریم شدت نانای بیشتر میشه آخه قربونت برم با اذان که دیگه نانای نمیکنن
عزیزم تو مهمونی که میریم همش بغل دیگرانیو همه باهات بازی میکنن ولی خودت تو مهمونی اصلا چهاردست و پا نمیری و همش به حالت استرس از اینکه من غیبم بزنه میشینی پیشم و با دستت منو میگیری و یا میای تو بغلم،اما همین که برمیگردیم خونه انگار از تو زندان رها شدی و سریع شروع میکنی به چهاردست و پا رفتن و بهم ریختن خونه
تو خونه هر جا میرم چهاردست و پا دنبالم میای و وقتی میشینم باهات بازی کنم کلی ذوق میکنی ولی تنهایی اصلا بازی نمیکنی ،یا وقتی میام پیشت تا با هم تلویزیون نگاه کنیم هی ذوق میکنی وخودتو فشار میدی به شکمم و یا میخوای بهم لم بدی که از پیشت نرم ولی تنهایی تی وی نگاه نمیکنی
به محض اینکه از خواب بیدار میشی شروع میکنی با چشمای خواب آلود چهاردست و پا میری و دنبال مامانی میگردی ،دوس داری چهاردست و پا دنبال توپات بازی کنی مثل بچه گربه،هی با دستت توپ رو میزنی میره جلو خودتم میری دنبالش
کارای خطرناک زیاد میکنی همش دوس داری از جایی کمک بگیری و باایستی و کلی زمین میخوری،پریز تلفن رو یاد گرفتی و هی میری از برق میکشی و ADSLرو از کار میندازی.و یا سیم آنتن رو درمیاری،همین چند روز پیش منو سرکار گذاشتی با این کارت فک کردم باز ست آپ باکس مشکل پیدا کرده تلویزیون چیزی نشون نمیده بعدا بابا فهمید چه دسته گلی به آب دادی
وقتی بابا از در میره بیرون دنبالش میری پشت در میشینی و کلی گریه میکنی،حالا نمیدونم دنبال بابات گریه میکنی که رفته بیرون؟یا بخاطر اینکه تو رو با خودش نبرده گریه میکنی؟البته حق داری پسرم من خودم هر روز با بابام میرفتم سر کارش.مامانم موهای بلند خرمایی رنگمو خرگوشی میبست و بابام منو میزاشت رو دوشش و با خودش میبرد اداره و چه عالمی داشت اون روزا...
دیشب هم منو تو و بابا داشتیم توپ بازی میکردیم که شما انداختن توپ رو یاد گرفتی و منو بابا هی تشویقت میکردیم آفرین به گل پسر مامان شما هم بخاطر تشویقا کلی ذوق زده و جو گیر شده بودی
یکی از کارای بامزه ای که انجام میدی اینه که کل صورتتو چین میندازی و فقط مماخت مشخص میشه و به خیال خودت لوس میشی و یا از چیزی خوشت نیاد لبات یه وجب میدی جلو یعنی نمیخوام یا نمیخورم و این چیزا
و هم چنان این لغات رو میگی
ماماماما
بابابابابابا
دددددد
اده که از سامی کوچولو یاد گرفتی
دن دن دن دن
ده ده فک کنم منظورت همون دردره