اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

وروجک بابا و مامان

هفته 32 بارداری

سلام عزیز دلم خوبی پسر قشنگم؟ این هفته که گذشت سرم خیلی شلوغ بود بابا رفته تهران و من طبق معمول مزاحم مامان و بابام شدم   اینترنت دایی رضا هم چند روزه که قط بود و امروز وصل شد خیلی از خاله های مهربون نگرانمون شده بودند دستشون درد نکنه عزیزم این هفته  نوبت بهداشت داشتم و بهم آز دادن بخاطر آسمم رفتم دکتر و بخاطر یه سری چیزا که اذیت میشدم رفتم پیش دکتر خودم  خلاصه هر روز بیرون بودم  دکتر برا آسمم دارو های قبلیم رو عوض کرد و داروهای جدید داد و دوهفته بعد باید بازم برم پیش دکتر تا ببینه دارو ها روم اثر کرده یا نه و گفت بخاطر تنگی نفسم ت...
7 دی 1391

هفته 31 بارداری

پسر قشنگم بر طبق تاریخی که دکتر گفته 66 روز تا ورود شما به دنیای آدما باقی مونده ولی عزیزم من حس میکنم شما زودتر میای تو آغوشم کودک شما چگونه تغییر می کند؟ در اين هفته اندازه كودك شما به حدود 40 سانتي متر رسيده است. وزن او كمي بيشتر از 1360 گرم است و به زودي شاهد يك افزايش وزن ناگهاني در كودكتان خواهيد بود. او همچنين مي تواند سرش را از يك طرف به طرف ديگر بچرخاند. يك لايه چربي هم در زير پوست او در حال جمع شدن است تا او براي زندگي در خارج رحم آماده شود، در نتيجه بازوها سرها و بدن او در حال بزرگتر شدن هستند. جنین: در این هفته جنین سی و یک هفته است. جای جنین آنقدر در شکم مادر کم است که جنین دیگر نمی توا...
1 دی 1391

شب یلدا و تولد باباجون

91/9/30 23:30 سلام به عشق مامان خوبی عزیز دلم؟ شب یلدات مبارک باشه نازنینم قربونت برم جیگرممممممممممممممممم امروز  نوبت بهداشت داشتیم باباجونت زحمت کشید و ما رو برد بهم واکسن کزاز زدن  ولی من گریه نکردم ببین چقدر شجاعم اما هر چی میگذره دردش بیشتر میشه   الانم حوله داغ کردم گذاشتم روش کمی هم تب کردم ههههههههههههههههههییییییییییییییییییی مهمتر از اینا اینکه شما امروز وارد 8 ماه شدی عشقم   شمارش معکوس داره شروع میشه عزیزم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هر لحظه هی...
30 آذر 1391

وروجک من

 1391/9/29   سلامممممممممممممم به شیطون بلای خودم خوبی جیگر مامان؟ دلم برات یه چوکولو شده امروز آخرین روز 7 ماهگیته عزیزم بی تابم تا لحظه بغل کردنت زودتر برسه و من کلی تورو بخورم و بوس کنم و فشار بدم   عزیز دلم دیروز وقت چکاب دکتر داشتیم نمیدونی چقدر خسته شدیم واقعا هلاک شدیم تا نوبتمون برسه ههههههههههههه عزیزم تو راه داخل  ماشین که بودیم ماشین خیلی تکون میخورد و تو برای اعتراض به این حالت ویبره هر از گاهی یه لگد میزنی و یه گوشه از شمک مامانو فشار میدادی قربونت برم من عشقم منم همش زیر زیرکی میخندیدم به وروجک خودم ...
29 آذر 1391

هفته 30 بارداری

-هفته  27 تا 30 بارداری در ماه هفتم بارداری ،تقریبا همه قسمتها ایجاد شده اند. فرزند شما خیلی شلوغ میکند، شکلک می سازد ،سکسکه می کند،گریه  می کند،لگد می زند و باآرنج به شکم شما می کوبد. -هفته 27 بارداری - شبکه عصبی گوش کامل می شود. - جنین مقداری تنفس دارد و اگرچه در آب نفس می کشد و نه در هوا،این تمرین خوبی برای ریه آنهاست. - چون شبکیه چشم هنوز کامل نشده ،مشکلی بنام رتینوپاتی نوزاد نارس در نوزادانی که در این سن بطور نارس متولد می شوند ،ایجاد می شود. -هفته 28  بارداری - بافت مغزی به تکامل ادامه می دهد. - بچه شروع به رویادیدن می کند. - چشمها باز و بسته می شود. - بچه در فواصل منظم می...
24 آذر 1391

اواخر 7 ماهگی

        تاریخ 91/9/23                                  سلام عشقم سلام پسر قشنگم   سلام نفسم وای که چقدر بی طاقت شدم دلم برات جیک زده چقدر زمان دیر میگذره همش دلم میخواد بشینم و بی خودی گریه کنم مامانی کلی تنبل شده حال و حوصله هیچ کاری رو ندارم عزیزم همش به تو فک میکنم پس کی میای پیشم؟ تو هم 3-4 روزه که تکونات متفاوت ...
23 آذر 1391

خاطرات جنین

عزیزم این مطلب رو تو اینترنت دیدم و خیلی خوشم اومد دوس داشتم اینجا برات بنویسمش   شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!! اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک...
23 آذر 1391

سومين سونوگرافي به روايت بابا

سلام عزيز دلم. هفته قبل با ماماني رفتيم تا دوباره ببينيم تو چه وضعي هستي تا كلي كيف كنيم . منظورم همون سونو هستش. من هر موقع وقت سونو مياد، كلي خوشحال ميشم (مامانتو كه نگو). اين سري آقاي دكتر از همون اول كه دستگاهو گذاشت رو شيمك مامانيت، حركت قلب كوچيكت معلوم بود. يه حس عجيبي بهم دست داد كه نميشه بيانش كرد، زندگي و حركتو به راحتي ميشد فهميد. همش چشمم تو مانيتور بود كه قسمت هاي ديگه بدنتو ببينم (ولي خودمونيم تشخيصشون خيلي سخته ). به آقاي دكتر گفتم كه ببخشيد ولي اصلا نمي تونم تشخيص بدم چي به چيه، مامانت به زور جلو خنده شو گرفت. آقاي دكتر هم مثل آقا معلما شروع كرد به نشون دادن دست و پاي كوچولوت و ... . من و مامانت هم با ذوق نگا...
18 آذر 1391